در تاریخ 4 آگوست 2025 مقاله‌ای قابل تأمل در سایت BAKU NETWORK منتشر شد، که در آن ابعاد مختلف افول آمریکا مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. مواردی از جمله کاهش قدرت نظامی، ضعف اقتصادی، عدم توانایی در مدیریت تجارت، ضعف در کنترل جامعه و مسائل داخلی، پشت کردن به متحدین و حتی حمله و تقابل با اصول و ارزش‌های نظم پیشین که تحت عنوان نظم آمریکایی (با برچسب آمریکا به عنوان هژمون و تنها ابرقدرت جهانی) معرفی شده بود، در زمره لیست عوامل و زمینه‌های کافی برای اینکه بتوان گفت اکنون واشنگتن به مرحله زوال و فروپاشی رسیده، در این مقاله ذکر شده و در ادامه هرکدام به صورت مجزا و دقیق‌تر توضیح داده می‌شود. رشد قدرت‌های نوظهور جهانی و منطقه‌ای مثل چین، روسیه و ایران نیز از جمله عواملی می‌باشد که نویسنده به آن‌ها اشاره نموده است.

نظمی که پس از جنگ جهانی دوم به رهبری آمریکا شکل گرفت، فراگیر، ماندگار و مسلط بوده؛ اما اکنون چراغ‌های هشدار روشن شده‌اند. نظم جهانی که واشنگتن بنا کرد، ترک برداشته و نظامی که بر هژمونی آمریکا استوار بود، دچار فروپاشی ساختاری شده است. دلیل اصلی این بحران نه فشار بیرونی، بلکه خود آمریکاست؛ به ‌ویژه در دوران جدیدی که با ریاست‌جمهوری «دونالد ترامپ» آغاز شد؛ رهبری که نه‌تنها به بازنویسی قواعد سیاست جهانی پرداخت، بلکه به نظر می‌رسد آماده است دوران «پکس امریکانا» را به آخرین فصل خود برساند.

هر نظمی در اصل، انعکاسی از وضعیت و ساختار قدرت است. پس از ۱۹۴۵، ایالات متحده جهان را مجدداً سازماندهی کرد؛ با اقداماتی از جمله: ایجاد پیمان‌های نظامی در سراسر قاره‌ها، تثبیت دلار به‌ عنوان ارز جهانی، دادگاه‌ها و نهادهای بین‌المللی تحت مدیریت غرب، و تبلیغ «دموکراسی» به ‌عنوان الگوی پیش‌فرض حکمرانی. آنچه این نظم را تثبیت کرد، فقط توان اقتصادی یا نظامی نبود؛ بلکه این باور بود که آمریکا نماد عدالت، ثبات و رفاه است.

امروز این باور به سرعت در حال رنگ‌باختن است؛ نه به دلیل اینکه جهان بدیل بهتری یافته، بلکه به این علت که نگهبان این نظم، خودش ایمان و ثباتش را از دست داده است. سه گسل همزمان در حال لرزش در زیرساخت‌های هژمونی آمریکا هستند که ریزش هر یک به تنهایی می‌تواند فاجعه‌آفرین باشد.

1. فروپاشی نظامی؛ شکست بازدارندگی جهانی

آمریکا همچنان قدرتمندترین ارتش جهان را در اختیار دارد. اما توهم شکست‌ناپذیری از بین رفته است. پس از ناکامی‌های افغانستان و عراق، اسطوره قدرت مطلق آمریکا فروپاشید. اکنون از تایوان تا خاورمیانه، واشنگتن در آستانه از دست دادن کنترل قرار گرفته است.

خطرناک‌ترین نقطه، تایوان است. حمله چین نه فقط جنگی منطقه‌ای را شعله‌ور می‌کند، بلکه تصور آمریکا به‌ عنوان تضمین‌کننده امنیت آسیا را نابود می‌سازد. در خلیج فارس نیز ناتوانی واشنگتن در مهار ایران، همراه با تنش‌های فزاینده، تصویر رهبری آمریکا بر مسیرهای نفتی جهان را متزلزل می‌کند. کره شمالی هم با زرادخانه هسته‌ای خود، امروز آمریکا را در مقام هم‌تراز مخاطب قرار داده و شرایط خود را تحمیل می‌کند.

این دیگر جهان «پکس امریکانا» نیست؛ جهان گسست و سرگردانی است، جایی که قدرت‌های تجدیدنظرطلب مانند چین، روسیه و ایران جسورتر شده‌اند. یک شکست بزرگ نظامی برای آمریکا، به ‌ویژه در منطقه ایندو-پاسیفیک (منطقه ‌ای با گسترۀ وسیع از سواحل غربی هند تا سواحل غربی ایالات‌ متحده)، می‌تواند جرقه‌ای باشد که اتحادهای آمریکا را به نابودی بکشاند و شرکای واشنگتن را به سوی یافتن حامیان جدید سوق دهد.

نظام آمریکا
نظام آمریکا

2. تله اقتصادی؛ دلار غرق در بدهی

ایالات متحده با «مهلت قرضی» و «پول قرضی» زندگی می‌کند. بدهی ملی از ۳۵ تریلیون دلار گذشته و بودجه‌های جدید دولت هم، این چاله را عمیق‌تر می‌کند. فدرال رزرو همچنان پول چاپ می‌کند و بازارها هنوز دلار را پادشاه خود می‌دانند، اما این اعتماد تاریخی انقضا دارد.

قدرت اقتصادی آمریکا بر تقاضای جهانی دلار استوار است. تا زمانی که دلار ارز ذخیره جهانی بماند، واشنگتن می‌تواند با وجود کسری‌ها، بدون پیامد جدی ادامه دهد. اما این امتیاز در حال فرسایش است. کشورهای عضو بریکس اکنون به دنبال جایگزین‌هایی برای نظام مالی غربی هستند و اقتصادهای بزرگی چون عربستان، هند، چین و ترکیه بیش‌ازپیش با ارزهای ملی خود تجارت می‌کنند.

سقوط اعتماد به دلار نه‌تنها در آمریکا بحرانی مالی ایجاد می‌کند، بلکه روند جهانی‌سازی را هم متوقف می‌کند. جایی که بانک‌ها، صندوق‌های سرمایه‌گذاری و شرکت‌های چندملیتی آمریکایی هنوز بخش بزرگی از تولید ناخالص جهان را در دست دارند. کسری‌های فزاینده، لرزش‌های تورمی و رتبه‌های اعتباری در معرض سقوط، صرفاً علائم هشدار نیستند، بلکه لرزه‌های اولیه یک زلزله نظام‌مند هستند.

بدهی های آمریکا
بدهی های آمریکا

3. فروپاشی ایدئولوژیک؛ آمریکا دیگر به خودش باور ندارد!

رهبری جهانی همواره فراتر از داشتن تانک و تجارت قوی بوده است؛ مسئله اصلی مشروعیت اخلاقی است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده خود را به‌ عنوان فانوس دریایی دموکراسی به جهان معرفی نمود، امروز آن چراغ در حال خاموش‌شدن است.

در بعد داخلی، جامعه آمریکا شکاف خورده است. قطبی‌شدن سیاسی، ناآرامی‌های اجتماعی و فروپاشی تاریخی اعتماد به نهادها، روح و روان جمعی آمریکا را زخمی و سرگردان کرده است. حمله به کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ نه‌فقط یک زخم ملی، بلکه نمادی جهانی از فروپاشی آمریکا بود. اگر آمریکا به عنوان قلب دموکراسی آمریکایی این‌چنین آسیب‌پذیر باشد، دیگر چگونه توقع دارد که در خارج از مرزهایش مشروعیت خودش را حفظ کند؟

بازگشت ترامپ به کاخ سفید تنها یک تغییر سیاسی نیست، بلکه کنار گذاشتن یک پارادایم است. او نهادهای بین‌المللی را تحقیر می‌کند، اتحادهای قدیمی را زیر سؤال می‌برد و تمایلی به فداکاری در راه امنیت جمعی ندارد. شعار «اول آمریکا» توسط او، دهن‌کجی آشکاری بر تمام منطق رهبری جهانی آمریکاست. پیام آن نیز برای متحدان آمریکا روشن است: روی واشنگتن حساب نکنید، چون واشنگتن فقط روی خودش حساب می‌کند. جهان دیگر آمریکا را ستون ثبات نمی‌بیند؛ بلکه منبع بی‌ثباتی می‌داند.
تاریخ نشان می‌دهد که قدرت‌های بزرگ به ندرت پشت میز مذاکره فرو می‌ریزند؛ بلکه پس از ضربه‌ای سرنوشت‌ساز در میدان جنگ سقوط می‌کنند. آتن پس از فاجعه سیسیل از بین رفت، ناپلئون در واترلو نابود شد و امپراتوری بریتانیا پس از «پیروزی پرهزینه» در جنگ جهانی اول رو به زوال رفت. اکنون همین شبح بر آمریکا سایه انداخته است؛ نه به ‌عنوان نظریه‌ای انتزاعی، بلکه به‌ عنوان خطری واقعی که در پنتاگون سناریوپردازی شده و نقل مباحث و محافل دیپلماتیک است.

قدرت‌نمایی چین؛ ضربه‌ای که همه‌چیز را تغییر می‌دهد!

آمریکا در طول چندین دهه پس از جنگ سرد در نقش کلانتر جهانی، بی‌رقیب ظاهر شد. اما دهه ۲۰۲۰ پیام روشنی به همراه داشت: قدرتی نو در آسیا در حال برخاستن است؛ نه‌فقط برای به چالش کشیدن آمریکا، بلکه برای آماده‌شدن جهت برخورد مستقیم.

چین درحال ساخت یک ماشین جنگی مختص قرن بیست‌ویکم است: صدها موشک پیشرفته، سلاح‌های فراصوت، نیروی دریایی‌ که اکنون از نظر تعداد کشتی آمریکا را پشت سر گذاشته، و زرادخانه هسته‌ای رو به گسترش؛ همه این‌ها برای یک هدف است: رویارویی احتمالی در تنگه تایوان. پکن دیگر نیت و قصد خود را پنهان نمی‌کند. هدف راهبردی‌اش بیرون راندن آمریکا از اقیانوس آرام غربی است و استفاده از زور را منتفی نمی‌داند.

جنگ بر سر تایوان می‌تواند یک «سارایوو» برای قرن بیست‌ویکم، و جرقه‌ای برای آتشی جهانی باشد. آمریکا برای حفظ اعتبار و دفاع از متحد خود ناچار به مداخله خواهد بود. اما نتیجه این مداخله اصلاً تضمین‌شده و قطعی نیست. تهدیدات بسیار بزرگی مطرح است: ارتش چین از امتیازات نزدیکی جغرافیایی، حجم بزرگتر و مساحت بیشتر برخوردار است. پایگاه‌های آمریکا آسیب‌پذیرند، زنجیره‌های تأمین گویای نیازها نیستند و متحدان منطقه‌ای آمریکا هم مرددند.

اگر آمریکا آن جنگ را ببازد، فقط یک نبرد را از دست نمی‌دهد؛ بلکه هاله شکست‌ناپذیری خود و همراه با آن، اتحادها، پایگاه‌ها، نفوذ و دسترسی خود به مناطق کلیدی جهان را هم از دست خواهد داد. به گفته دریاسالار «ساموئل پاپارو»، فرمانده نیروهای آمریکا در منطقه ایندو-پاسیفیک: «آمریکا هنوز مثل یک کشور نامیرا رفتار می‌کند. اما زمان به نفع ما نیست».

خودنمایی چین
خودنمایی چین

فرسایش ارتش آمریکا در جنگ‌های سراسری

ارتش آمریکا در سراسر جهان درگیر است: اوکراین، خاورمیانه، کره، آفریقا؛ هر میدان جنگ نیازمند توجه، مهمات و پشتیبانی لجستیک است. اما کمر نیروهای مسلح آمریکا که برای درگیری‌های محدود طراحی شده‌اند، زیر بار فشار جهانی خم شده‌ است.

بله، آمریکا بیش از هر کشور دیگری برای دفاع خود هزینه می‌کند. اما سهم این هزینه از GDP در پایین‌ترین سطوح تاریخی آن است. کشتی‌سازی آمریکا عقب‌مانده، ذخایر سلاح‌های دقیق آن خالی شده و پایگاه صنعتی‌اش برای جنگی طولانی و شدید آماده نیست. طی دو دهه گذشته، واشنگتن منابع خود را صرف مقابله با مسائلی همچون تروریسم، دزدی دریایی و تهدیدات سایبری کرده، در حالی که پکن آرام آرام ارتشی ساخته تا آمریکا را در نبردی کلاسیک شکست دهد.

امروز ژنرال‌های ارشد آمریکا اذعان می‌کنند که دکترین بازدارندگی این کشور در حال فروپاشی است. آمریکا شاید بتواند پیروز یک جنگ شود اما در مورد دو جنگ، و سه جنگ قطعا شکست می‌خورد و وقتی رقبای آن مانند مسکو، تهران و پکن اقدامات‌شان را هماهنگ می‌کنند، خطر «فرسایش امپراتوری آن» بیش از پیش واقعی می‌شود. امپراتوری‌ها همیشه با حمله خارجی سقوط نمی‌کنند؛ گاهی زیر بار ناکارآمدی خود فرو می‌ریزند.

مارپیچ بدهی؛ امپراتوری بر پایه سفته

در طول سال‌های متمادی، آمریکا نفوذش را با استفاده از قدرت اقتصادی کسب کرد. اما آن تصویر به‌ سرعت در حال تغییر است. بدهی‌های فدرال از مرز ۱۰۰ درصد از GDP گذشته و پیش‌بینی می‌شود به ۱۱۹ درصد در چند سال آینده، و در بلندمدت هم حتی به ۲۰۰ درصد برسد؛ اعدادی که هر کشور دیگری را ورشکسته می‌کرد، مگر کشوری که ارز ذخیره جهان را چاپ می‌کند.

اما این امتیاز هم حدی دارد. اگر اعتماد به دلار ترک بردارد و کشورها خرید اوراق قرضه آمریکا را متوقف کنند، این سیستم فروخواهد ریخت؛ همان‌طور که امپراتوری بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم، با افول پوند و پایان پرداخت هزینه‌ها از سوی مستعمرات، سقوط کرد.

اکنون روند بودجه‌ریزی آمریکا دیگر ابزاری راهبردی نیست؛ بلکه به آونگی بی‌محابا میان پوپولیسم و ناکارآمدی بدل شده است. با وجود کسری‌های تریلیونی، واشنگتن تقریباً به اندازه بودجه دفاعی خود صرف پرداخت بهره بدهی می‌کند. این دیگر چراغ هشدار نیست، یک غده سرطانی اقتصادی است. هرچه دلار بیشتری صرف پرداخت بهره شود، دلار کمتری برای مدرن‌سازی ارتش، نگهداری اتحادها یا نوآوری فناورانه باقی می‌ماند. آمریکا روزبه‌روز شبیه بریتانیای پساجنگ می‌شود: قدرتی هسته‌ای با تکیه بر سفته‌ها به جای اهرم‌های واقعی.
اگر دلار از جایگاه «ارز مورد اعتماد» خود سقوط کند، داربست و اسکلت‌بندی مالی «پکس امریکانا» هم فرو می‌ریزد. سقوط دلار نیازی به گلوله ندارد؛ بلکه یک تسلیم اقتصادی خاموش و بی‌سروصداست؛ که دیگر دور از ذهن هم نیست.

تعرفه‌ها و آشوب؛ نظم تجاری جدید ترامپ

تعرفه‌ها مرکز ثقل دکترین اقتصادی ترامپ‌اند. تحت شعار «اول آمریکا»، ایالات متحده از موتور تجارت جهانی به یک گوی ویران‌گر تبدیل شده است. جنگ‌های تجاری با چین، هند، اتحادیه اروپا و حتی کانادا و مکزیک، شرکای اقتصادی را به گروگان‌های سیاسی بدل کرده است. مسئله فقط دلخوری و ناراحتی نیست؛ انسجام غرب، همان بلوکی که ستون نظم جهانی پس از جنگ بود، در حال خرد شدن است. متحدان همگی تحت فشارند که بودجه نظامی‌شان را بالا ببرند و با محدودیت‌های صادراتی آمریکا بر فولاد، نیمه‌هادی‌ها، دارو، انرژی، کشتی‌سازی و کشاورزی دست‌وپنجه نرم کنند.

یک تحلیلگر آسیایی می‌گوید: «چین امنیت‌مان را تهدید می‌کند، اما آمریکا آینده‌مان را.» وقتی متحد تبدیل به تهدید اقتصادی می‌شود، ریشه و بنیان آن اتحاد می‌پوسد.

بازارها و نهادها همیشه برگ برنده و نماد اعتماد به آمریکا بوده‌اند. فدرال رزرو، خزانه‌داری، آژانس‌های آمار و ارقام، قوانین شرکتی، همگی به ثبات و عقلانیت معروف بودند. اما این آخرین سنگر هم زیر فشار است. ترامپ، فدرال رزرو را بیشتر تحت فشار قرار داده و تعرفه‌ها را به چماق سیاست خارجی خود بدل کرده است. اختلافات در زمینه مهاجران، جنگ‌های ایدئولوژیک و درگیری‌های شخصی رهبران اکنون جریان‌های مالی جهان را متزلزل کرده است. در جهانی که بازارها بر اساس احساسات و توئیت می‌چرخند، اعتماد به سرعت از بین می‌رود.

اقتصاد آمریکا دیگر لنگر نظم جهانی نیست؛ بلکه خود، منبع آشوب شده است. کشورها به‌ دنبال جایگزین هستند: سیستم‌های پرداخت منطقه‌ای، توافقات اعتباری، پلتفرم‌های سرمایه‌گذاری؛ و آن‌ها این جایگزین‌ها را در آسیا، بریکس و ائتلاف‌های منطقه‌ای می‌یابند. «کاهش وابستگی به دلار» هنوز به مراحل شدید نرسیده، اما دیگر اقدامی فرعی و کم‌اهمیت نیست. این جریان یک دگرگونی ساختاری است و در حال سرعت گرفتن است.

نظام جدید آمریکا
ترامپ در نظام جدیدش

فروپاشی قواعد و فروپاشی نظم

نظم جهانی نه بر ارتش‌ها یا ذخایر ارزی، بلکه بر قواعد استوار است و وقتی معماران این قواعد شروع به نقض آن‌ها کنند، کل سازه از درون پوسیده می‌شود.
آمریکا این نظام را بر چهار ستون بنا کرد:

  • آزادی کشتیرانی
  • منع گسترش هسته‌ای
  • حاکمیت ارضی
  • حقوق بشر به‌ عنوان ارزشی جهانی

امروز تمامی این ستون‌ها تحت حمله قرار دارند.

آزادی دریاها؟ اکنون چین کنترل خود بر دریای جنوبی چین را تشدید می‌کند، حوثی‌ها نفتکش‌ها را در دریای سرخ می‌ربایند، و روسیه در حال نظامی‌سازی قطب شمال است.

تابوی هسته‌ای؟ کره شمالی عملاً به‌ عنوان قدرت هسته‌ای پذیرفته شده است. ایران چند گام با بمب فاصله دارد و چین زرادخانه‌اش را گسترش می‌دهد.

حاکمیت ارضی چطور؟ در اوکراین نقض شد، در کوزوو مشروعیت یافت، در سوریه نادیده گرفته شد.

حقوق بشر؟ فهرست فجایع در این زمینه از اویغورها تا غزه، اتیوپی و یمن رو به گسترش است. و آمریکا چه می‌کند؟ نقش آن هر روز کمرنگ‌تر، و اغلب در بزنگاه‌ها خاموش است.

واشنگتن دیگر قطب‌نمای اخلاقی جهان نیست؛ بلکه یک بازیگر است با استانداردهای دوگانه و اولویت‌های متغیر، و متحدینی که هر روز بیشتر نسبت به جایگاه آن مردد می‌شوند.

بله، دونالد ترامپ دستاوردهایی هم داشته است. او ایران را سخت تحت فشار قرار داد، بی‌هیچ عذری در کنار اسرائیل ایستاد و به حفظ انسجام ناتو کمک کرد. اگر کمک به اوکراین ادامه پیدا کند، هنجار مخالفت با فتح سرزمینی را تقویت خواهد کرد. اما سخنان، شیوه‌ها و روحیه‌ ستیزه‌جویانه‌ او تهدیدی است برای لباسی که ایالات‌متحده طی هفت دهه کوشید آن را به‌ عنوان نظم جهانی بدوزد.

آمریکا به مرزی نزدیک می‌شود که آن سویش خطر از دست دادن جهان قرار دارد؛ و شاید همین حالا هم در حال عبور از آن باشد. از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، سنگ‌بنای نمادین ثبات جهانی، اصل «تمامیت ارضی» بوده است؛ اصلی که میان نظم و بازگشت به قاعده‌ «زور، حق می‌آورد» فاصله انداخت. آمریکا مدافع این اصل بوده؛ از ژاپن پس از جنگ گرفته تا دیپلماسی صلح‌آمیز اروپا در دهه‌ ۱۹۹۰ آن را رعایت کردند. اما امروز، همین سنگ‌بنای اساسی دارد به‌ دست خود ایالات متحده سست می‌شود.

گمانه‌زنی‌های علنی ترامپ اغلب بیش از آنکه به سیاست قرن بیست‌ویکمی شباهت داشته باشد، به رویاهای امپریالیستی قرن نوزدهم می‌ماند: الحاق کانال پاناما، خرید گرینلند، حتی تصرف بخش‌هایی از کانادا؛ این‌ها شوخی نیستند، بلکه نشانه‌ دگرگونی عمیقی در رویکرد و تفکر سیاسی آمریکا هستند.

وقتی معاون رئیس‌جمهور ایالات متحده، بی‌اعتنا به اعتراض دانمارک و خواست مردم آن اعلام می‌کند که گرینلند می‌تواند «سرزمینی عالی» باشد، فقط بی‌توجهی سیاسی نیست؛ بلکه انکار آگاهانه‌ همان هنجارهایی است که پایه نظم جهانی‌اند. زیرا اگر آمریکا دیگر به قوانینی که روزی خود وضع کرده احترام نگذارد، چه چیزی مانع می‌شود که دیگران نیز آن‌ها را کنار بگذارند؟

خودکشی سیستم برای اولین بار

هیچ هژمونی جهانی تاکنون خود را با برچیدن معماری خویش نابود نکرده بود. در واقع رم غارت شد و ناپلئون به دست ائتلاف‌ها شکست خورد. امپراتوری بریتانیا با جنگ و فرسودگی فرو ریخت. اما نظم آمریکایی نه با دشمنان یا انقلاب، بلکه با ابزارهای درونی خود در حال نابودی است:

  1. گسترش بیش از حد نظامی
  2. بی‌تعادلی مالی
  3. فرسایش هنجارها
  4. آشفتگی سیاسی

و گفتمانی ملی که در آن تهاجم «قدرت» و پیمان‌شکنی «بازگشت عظمت» قلمداد می‌شود. این فقط آشفتگی سیاسی نیست، بلکه یک گسست ساختاری می‌باشد؛ آمریکا، به عنوان مهندس نظم جهانی، در حال بدل شدن به گورکن آن است.

در دهه ۱۹۶۰، هنری کیسینجر هشدار داد که آمریکا و نظام جهانی‌اش به سمت فاجعه می‌روند. هرچند این اتفاق آن‌زمان رخ نداد. منتقدان بارها روی فروپاشی آمریکا شرط بسته و باخته‌اند. اما تاریخ می‌گوید امپراتوری‌ها با یک خطا سقوط نمی‌کنند؛ وقتی خطاها روی هم تلنبار می‌شوند و دیگر بازگشت‌ناپذیر می‌شوند، سقوط فرا می‌رسد. و امروز، نشانه‌های آن دیگر فرضیه نیستند؛ واقعی، آشکار و شتابانند. حتی اگر فروپاشی ناگهانی رخ ندهد، این زوال می‌تواند آهسته اما برگشت‌ناپذیر باشد.

سه مسیر پایان نظم آمریکایی؛ غروب «پکس آمریکانا»

نظم جهانی به رهبری آمریکا چگونه فرو می‌پاشد؟

  • یک مسیر، سریع، خشونت‌بار و انکارناپذیر است؛ یک فاجعه نظامی. کافی است یک شکست در تایوان، دریای جنوبی چین یا خاورمیانه رخ دهد تا واکنشی زنجیره‌ای آغاز شود. یک دومینو به راه می‌افتد، و کل ساختار از هم می‌پاشد.
  • مسیر دوم، اقتصادی است. آمریکا زیر بار بدهی، رکود و فرسایش آهسته اما پیوسته‌ برتری دلار له می‌شود. قدرتش نه با انفجاری ناگهانی، بلکه با تخلیه و فرسایش تدریجی و کشنده از بین می‌رود.
  • سومین مسیر، سیاسی و هنجاری است. جهان دیگر به آمریکا باور ندارد. متحدان شروع به احتیاط می‌کنند و به دنبال ضامنان جایگزین می‌گردند.

اما شاید نگران‌کننده‌ترین سناریو این باشد که ما اکنون به سوی گزینه چهارم در حال لغزیدن هستیم، جایی که هر سه بحران در یک طوفان واحد به هم می‌پیوندند. جنگ صلیبی ترامپ علیه نهادها، سلاح‌سازی از تجارت، و رویاهای کهنه او برای الحاق سرزمین‌ها، دیگر صرفاً گمانه‌زنی نیست. این‌ها همین حالا در حال رخ دادن است.

امپراتوری‌ها همگی به یک شکل فرو نمی‌ریزند. بعضی در آتش جنگ می‌سوزند، برخی در دریای بدهی غرق می‌شوند، و معدودی هم پس از آنکه ایمان‌شان به خود را از دست دادند، بی‌صدا محو می‌گردند.

آمریکا هنوز می‌تواند از لبه پرتگاه عقب‌نشینی کند. اما باید به یاد داشته باشد: هژمونی فقط به معنای قدرت نیست؛ به معنای مسئولیت هم هست. نظم یک حق موروثی نیست؛ یک بار سنگین است؛ و اگر آمریکا از این بار شانه خالی کند، فرصت مجددی نخواهد داشت. باید بیاموزد چگونه در جهانی زنده بماند که دیگر آن را در اختیار ندارد.

تاریخ جاودانگی نمی‌بخشد. اما به کسانی که می‌دانند چه زمانی باید با آن سازگار شوند، پیش از آنکه دیر شود احترام می‌گذارد. چراکه جهان از خلأ بیزار است. اگر آمریکا نقش خود به‌عنوان داور جهانی را کنار بگذارد، دیگران آن خلأ را پر خواهند کرد.

PNAC یا پروژه قرن جدید آمریکایی

منابع

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *