«اسرائیل» جاناتان کوک و برخورد تمدنها
جاناتان کوک (Jonathan Cook) یک روزنامهنگار مستقل بریتانیایی است که از سپتامبر 2001 عمدتاً در شهر عربنشین ناصره، در اسرائیل مستقر میباشد؛ البته او اولین خبرنگار خارجی ساکن در یکی از شهرهای عربنشین اسرائیل است. همچنین خبرنگار و سردبیر سابق روزنامههای منطقهای، سردبیر فرعی مستقل روزنامههای داخلی، و روزنامهنگار و کارمند روزنامههای گاردین و آبزرور مستقر در لندن است. مطالب او همچنین در تایمز، لوموند دیپلماتیک، اینترنشنال هرالد، هفتهنامه الاهرام و الجزیره نیز به چاپ میرسد. کوک در فوریه 2004 آژانس مطبوعاتی ناصره (Nazareth Press Agency) را تأسیس کرد.
کوک دلیل حضور خود در ناصره را اینگونه بیان میکند: «برای اینکه به خودم آزادی بیشتری بدهم تا در مورد ماهیت واقعی درگیری (اسرائیل-فلسطین) و علل اصلی این قضیه تأمل کنم». او مسائلی را که میخواهد به آنها بپردازد، خودش انتخاب میکند، و به همین دلیل است که تحت تاثیر رسانههای جریان اصلی قرار نمیگیرد و به مسائل آنها محدود نمیشود. این بدان معناست که او توجهی به مسائل مطلوب قدرتمندان نمیکند. بنابراین بسیاری از گزارشهای او مربوط به قضیه اسرائیل و فلسطین، از نظر آنها غیرمنطقی و نامحتمل معرفی میشود.
با زندگی در میان اعراب، کوک به درک متفاوتی از موضوعات و مسائل رسید. از نظر او شباهتهای خیرهکننده و نگرانکنندهای درمیان تجربیات فلسطینیان داخل اسرائیل و سرزمینهای اشغالی وجود دارد. در واقع، همه آنها با ولع صهیونیسم در گسترش قلمرو و سلطه و همچنین تلاشهای مکرر و بیوقفه آن برای پاکسازی قومی آشنا هستند.
کتابهای کوک در زمینه اسرائیل و خاورمیانه
کوک در این زمینه دو کتاب مهم تألیف کرده است. اولین اثر او در سال 2006 با عنوان «خون و دین: پردهبرداری از دولت دموکراتیک و یهودی» منتشر شد. این کتاب وضعیت اسفبار 1.4 میلیون شهروند فلسطینی ساکن مناطق اشغالی، موارد تبعیض علیه آنها، دلایل و پیامدهای این مسئله در آینده، که کمتر به آن پرداخته میشود را روایت میکند. همانطور که کوک توضیح میدهد، مسئله اصلی «جمعیت» است. در این خصوص، جمعیت فلسطینیان که به سرعت در حال رشد است، موجودیت «دولت تماماً یهودی» را در معرض تهدید قرار میدهد. پاسخ اسرائیل، سرکوب تحت حمایت دولت و پاکسازی قومی خشونتآمیز، در سرزمینهای اشغالی و همچنین درون اسرائیل علیه اعراب است.
جدیدترین کتاب کوک که به تازگی منتشر شده نیز، «اسرائیل و برخورد تمدنها: عراق، ایران و طرح بازسازی خاورمیانه» نام دارد. نویسنده مشهور جان پیلگر (John Pilger) آن را اینگونه معرفی میکند: «یکی از مستدلترین دریافتهایی که از خاورمیانه مدرن خواندهام. عالی است؛ چراکه خود نویسنده هم در قامت یک شاهد بینظیر برای رویدادها نقشآفرینی کرده و به طور دقیق آنها را به اثبات میرساند». مقاله حاضر، برداشتهای این کتاب را همراه برخی از تأملات نویسنده در مورد منطقه از منظر آمریکا، مورد بررسی قرار میدهد.
حمله آمریکا به عراق و شروع جنگهای داخلی
کوک با معرفی موضوع خود، از عراق شروع کرده و پیشاپیش میگوید: «جنگ داخلی و تجزیه، از نتایج مورد نظر حمله به عراق بود. تفرقه و درگیری برنامهریزی شده بود، و هر دو در خدمت منافع آمریکا هستند؛ این موارد رویدادهای تصادفی پس از تهاجم نیستند، و منشأ آنها در واشنگتن است. از اوایل دهه 1980، این سیاست اسرائیل بوده که فلسطینیها را تحت سلطه خود درآورد، رقبای عرب خود را تکه تکه و تجزیه کرد و به ایجاد اختلافات قومی و مذهبی، برای حفظ سلطه منطقهای غیرقابل چالش خود پرداخت. نومحافظهکاران دولت بوش نیز همین راهبرد را انتخاب کردند. آنها هم مانند اسرائیل میخواستند منطقه را از طریق تجزیه و تفرقهافکنی از پا درآورده و اهداف خود را محقق کنند. در این راستا باید اشاره کرد که قبل از حمله آمریکا به عراق، محلههای سنی و شیعهنشین مشخص نبود و این کشور بالاترین میزان ازدواجهای داخلی بین مذاهب را در منطقه داشت.»
مزیت برنامه عثمانیسازی برای اسرائیل
این طرح همان برنامه «عثمانیسازی» است که در مورد ترکیه عثمانی و علیه یک نیروی اسلامی مسلط و قوی اعمال شد. اسرائیل چهار مزیت در این طرح برای خود متصور است:
- استعمار اقلیتهای تقسیمشده آسانتر است؛ منازعات سنی و شیعی میتواند آنها را به هدفی بزرگتر که تضعیف و نابودی تهدید اصلی اسرائیل، یعنی ناسیونالیسم عربی سکولار متحد علیه دولت یهودی است، برساند.
- تسلط نظامی بیشتر به اسرائیل اجازه میدهد تا جایگاه مطلوب خود را به عنوان متحد ارزشمند واشنگتن حفظ کند.
- بیثباتی منطقهای ممکن است منجر به فروپاشی اوپک تحت سلطه عربستان، تضعیف نفوذ این کشور در واشنگتن و کاهش توانایی آن برای تامین مالی افراطگرایان اسلامی و مقاومت فلسطین شود.
- دست رژیم برای پاکسازی قومی فلسطینیان از اسرائیل و سرزمینهای اشغالی بازتر میشود.
واشنگتن پس از 11 سپتامبر به حمایت از این طرح پرداخت و مفهوم «جنگ علیه تروریسم» در همین راستا متولد شد. بعد از آن درگیری میان تمدنها به راه افتاد؛ از نظر آنها، «کنترل بر منابع نفت منطقه را میتوان از طریق حفظ هژمونی منطقهای اسرائیل، و گسترش بیثباتی در سراسر خاورمیانه و آسیای مرکزی با استفاده از نوع جدیدی از راهبرد تفرقه بیانداز و حکومت کن، تضمین کرد». این برنامه رقبای منطقهای اسرائیل را تضعیف و ملیگرایی فلسطینیان و امید آنها برای دستیابی به یک دولت مستقل حقیقی را سرکوب میکند.
دروغپردازی در سرنگونی رژیم عراق
حذف صدام حسین برای خلع سلاح یک دیکتاتور خطرناک که منطقه را تهدید میکند، موجه بود. بر اساس بررسی که توسط دو خبرگزاری انجام گرفته، این مورد نادرست و مبتنی بر «ادعاهای غلط» بوده است. این مطالعه در 22 ژانویه 2008، در وب سایت مرکز همبستگی عمومی (Public Integrit) منتشر شد. این تحقیق «بررسی جامع» در مورد حمله آمریکا به عراق است که نشان میدهد رئیسجمهور آمریکا و هفت مقام ارشد او یک کمپین پخش اطلاعات سازماندهیشده نادرست درباره تهدید عراق به راه انداخته است. همچنین به دنبال تحریک افکار عمومی و در ادامه آغاز جنگ به بهانههای کاملاً نادرست بودهاند.
حداقل 532 سخنرانی، جلسه توجیهی، مصاحبه، شهادت شاهدان و موارد دیگر، به عنوان اسناد و مدارک در این تحقیق مورد استفاده قرار گرفتهاند.
این مدارک نشان میدهند که ادله دولت آمریکا برای آغاز جنگ، شبکهای از انواع دروغها بوده، و وضوح این امر که عراق هیچ سلاح کشتار جمعی یا ارتباطی با القاعده نداشته، تفاوتی ایجاد نمیکند. بسیاری از تحقیقات داخلی در آمریکا که توسط هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات به انجام رسیده نیز به همین نتیجه رسیدند. از جمله تحقیقات کمیته منتخب اطلاعات سنا در سال 2004 و 2006، «گزارش دولفر» از گروه چندملیتی در بررسی مورد عراق، و حتی کمیسیون مشکوک 11 سپتامبر.
هدف پشتپرده حمله به عراق
این مطالعه تنها به 232 مورد از اظهارات جعلی بوش در مورد سلاحهای کشتار جمعی و 28 مورد دیگر در مورد ارتباط عراق با القاعده اشاره میکند. کالین پاول، دیک چنی، دونالد رامسفلد، پل ولفوویتز و بقیه نیز همان دروغها را بیان کردند که پس از اوت 2002 تدریجاً افزایش یافت و در هفتههای قبل از تهاجم بسیار بیشتر شد. در مجموع، این مطالعه 935 اظهارنظر نادرست را مستند کرده است. رسانههای مسلط آنها را منتشر، و فریب آنها اکنون آشکار شده، با این حال دولت از هرگونه مسئولیت در قبال اقدامات خود اجتناب کرده و رسانهها هم عذرخواهی نمیکنند.
علاوه بر این، هیچ تحقیقی از طرف کنگره در اینباره وجود ندارد، و جنگ عراق همچنان به اشتباه، یک جنگ آزادیبخش توصیف میشود! در حالی که هدف آشکار آن حذف یک ملت، تجزیه و حکومت بر آن، تبدیل آن به بهشت بازار آزاد و استفاده از آن به عنوان یک سکوی پرتاب برای تسلط بر منطقه و کنترل نفت آن بود.
صدام هرگز برای آمریکا یک تهدید واقعی نبود. علاوه بر این، او در اوایل دهه 1990 عملاً خلع سلاح شده بود، اما مقامات ایالات متحده از انتشار یافتههای بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل، مبنی بر اینکه «جنگ خلیج فارس عراق را از پای درآورده و هیچ مسئله خلع سلاح حلنشدهای در این کشور وجود ندارد»، جلوگیری کردند. بعلاوه، حسین کامل، داماد صدام، که مسئول اجرای برنامه کشتار جمعی این کشور در دهه 1980 و اوایل دهه 1990 بود، در سال 1995، به غرب فرار کرد و به طور کامل مورد تحقیق و تفحص قرار گرفت. او همچنین تأیید کرد که هیچ برنامه هستهای وجود ندارد و «عراق تمام ذخایر سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی و موشکهای خود را نابود کرده است».
عواقب جنگ خلیج فارس برای عراق
این داستان در آن زمان به طور گسترده منتشر شد. از جمله یک مقاله در صفحه اول نیویورک تایمز در 12 اوت با عنوان «شکافها در بغداد» به علاوه چندین مورد دیگر، حتی پس از وقوع حملات. این مقالات اما پس از انتشار حذف شدند و تا مارس 2003 هرگز دوباره ظاهر نشدند. عواقب این حملات برای عراقیها وحشتناک بود و آنها تدریجاً به این حقیقت رسیدند که حمله صدام به کویت یک فریب بوده است.
چهار روز بعد، عملیات سپر صحرا (Desert Shield) آغاز و به دنبال آن تحریمهای اقتصادی اعمال شد. همزمان با این، تعداد نیروهای آمریکایی افزایش یافته و ایجاد یک کمپین عوامفریبانه گسترده با بودجه کویت، برای آمادهسازی فضای داخلی آمریکا برای عملیات سپر صحرا، در دستورکار قرار گرفت. این عملیات در 17 ژانویه 1991 آغاز شد و در 28 فوریه به پایان رسید. این جنگ باعث کشتار انسانهای زیادی شد و تمام امکانات ضروری برای زندگی را ویران کرده و عملاً کشور عراق را به وضعیت پیش از صنعتیشدن بازگرداند.
عملکرد سازمان ملل متحد در عراق
عراق در ادامه دوازده سال تحت اعمال جامعترین تحریمهای نابودگر قرار گرفت. از جمله آنها، تحریم تجاری فلجکننده و محاصره هوایی بود. ارسال اقلام ضروری بشردوستانه نیز محدود شد و برنامه سازمان ملل با عنوان نفت در برابر غذا در سال 1995 یک فریب کاملاً برنامهریزیشده بود. این برنامه تا زمان پایان اجرای آن در مارس 2003 ، معادل 21 سنت در روز برای غذا و 4 سنت برای دارو به مردم عراق ارائه میکرد. علاوه بر این، ارائه داروهای حیاتی و سایر مواد ضروری به دلیل ادعای «استفاده دوگانه» بالقوه آنها ممنوع شد.
تلفات این جنگ وحشتناک بود و باعث استعفای دو نماینده سازمان ملل متحد در حوزه امدادهای بشردوستانه عراق شد. در این خصوص، دنیس هالیدی یکی از آن دو نماینده در سال 1998 اعلام کرد که او این کار را انجام داد، زیرا به او دستور داده شده بود که سیاستی را اجرا کند که مبین تعریف نسلکشی بود. این یعنی همان سیاست عمدی که عملاً باعث مرگ یک میلیون نفر، کودک و بزرگسال، از جمله 5000 کودک عراقی شد.
شرایط اسفبار عراق و مردم آن
متاسفانه پس از مارس 2003 خشونتهای خیابانی اوج گرفت و شرایط بدتر شد. افزایش مرگ و میر و جراحات، و از کار افتادن سراسری شبکه خدمات ضروری، از جمله برق، آب آشامیدنی سالم، سرویس بهداشتی، مراقبتهای پزشکی و آموزش به دلیل بیکاری گسترده و فقر وضعیت را بدتر کرد. یک فاجعه انسانی بیمانند ناشی از اشغالگری که همچنان هم رو به وخامت است.
پس از آن چهار میلیون پناهنده عراقی کشورشان را ترک کردند یا در داخل آواره شدند. یکسوم جمعیت نیازمند کمکهای اضطراری بودند. میلیونها نفر نمیتوانستند غذای کافی دریافت کنند و سوءتغذیه بیداد میکرد. همچنین مراقبتهای پزشکی به سختی وجود داشت. مجله پزشکی انگلیسی The Lancetدر جریان انتشار نتایج مطالعه دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه جان هاپکینز در مورد تعداد مرگ و میرها در اکتبر 2006 گزارشی ارائه داد. طبق این گزارش مشخص شد که از مارس 2003 تا 2008 تعداد 655,000 مرگ و میر خشونتآمیز در این کشور صورت گرفته، که میتوانست به 900,000 نفر هم برسد.
ترویج دموکراسی یا اشغال دائمی در عراق؟
کوک به نقل از یک نخبه دانشگاهی فلسطینی به نام «کارما نابُلسی» شباهتهای بین عراق و فلسطین اشغالی را مورد بررسی قرار میدهد. او دو ملت با دیدگاه هابزی در جامعهای هرجومرجگونه و با ویژگیهایی مانند: «محروم، خشن، ناتوان، ویرانشده، مرعوب، تحت حکومت شبهنظامیان، گروهکها، ایدئولوگهای مذهبی متفاوت و افراطگرایان، را به تصویر میکشد که با قبیلهگرایی قومی و فرقهگرایی مذهبی تجزیه شده و به همکاری با خائنین میپردازند.»
مردم عراق و فلسطینِ در حال مقاومت، خواستار آزادی خود هستند و نظرسنجیها نشان میدهد که تعداد زیادی از آنها خواهان پایان اشغالگری هستند. در عراق، تقریباً هیچکس فکر نمیکند که آمریکا برای آزادی آنها یا ترویج دموکراسی آمده باشد. تقریباً همه میدانند که نیت واقعی واشنگتن، اشغال دائمی عراق برای کنترل نفت این کشور است تا غولهای نفتی بزرگ آمریکایی بتوانند از آن برای منافع خودشان بهرهبرداری کنند. عراقیها از ثروت طبیعی خود محروم شدهاند و آمریکا نیز با اعمال «حق وتو» خود علیه رقبا، از پایبندی آنها اطمینان حاصل میکند.
یادداشت رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در سپتامبر 1978 به طور ویژه قابل توجه است. در آن سه هدف خاورمیانهای آمریکا ذکر شده:
- تضمین دسترسی پایدار به منابع نفتی
- جلوگیری از ایجاد هژمونی توسط یک قدرت یا ترکیبی از قدرتها
- تضمین بقای اسرائیل به عنوان یک کشور مستقل در یک رابطه پایدار با کشورهای عربی همجوار
غارت منابع عراق توسط شرکتهای آمریکایی
نگرانی بزرگی که در آن زمان و اکنون برای برنامهریزان آمریکا وجود دارد، «محدودسازی و در هم شکستن ملیگرایی (عربی و ایرانی) در ادعای به حق آنها در خصوص منابع خود و انکار حق غرب در برخورداری از مزایای آنهاست که ممکن است الهامبخش کشورهای خاورمیانه شود». تاریخ قرن بیستم نشان میدهد که بریتانیا و آمریکا چگونه منطقه خاورمیانه را کنترل کردهاند؛ آنها حاکمان دستنشانده را نصب، از دیکتاتورهای سرکوبگر حمایت، کشورهای ناسازگار را حذف و کشورهای نفتخیز را غارت کردهاند. عراق اکنون تحت استثمار غربیها قرار گرفته، صنعت محلی آن نابود شده، و شرکتهای آمریکایی در حال غارت این کشور هستند. همچنین قانون به اصطلاح «هیدروکربن» هم در صورت تصویب، حق غارت را به شرکتهای بزرگ نفتی نیز میدهد.
کابینه عراق در فوریه 2007 این قانون را تصویب کرد، اما به دلیل مخالفتهای مردمی، اجرایش متوقف شد.
اگر پارلمان دستنشانده عراق آن را تصویب کند، سرمایهگذاران خارجی، انبوهی از منابع این کشور را درو خواهند کرد و چیزی برای مردم عراق باقی نمیگذارند. بر اساس مفاد این قانون، کنترل انحصاری بر کمتر از یک پنجم میادین عملیاتی این کشور به شرکت ملی نفت عراق داده شده و اختیار تمام ذخایر نفتی کشفنشده (بیشتر ذخایر عراق) هم به شرکتهای بزرگ نفتی خارجی تعلق میگیرد.
بدتر از آن، اینکه قراردادها 35 ساله منعقد میشدند، تمام درآمدها مصادره و به کشور محل استقرار این شرکتها ارسال میشد. همچنین منافع به دست آمده خارجی هیچ تعهدی برای سرمایهگذاری آنها در اقتصاد عراق، شراکت با شرکتهای عراقی، استخدام کارگران محلی، احترام به حقوق اتحادیهها و یا انتقال فناوریهای جدید، ایجاد نمیکند.
شروع استراتژیهای امنیتی ایالات متحده در خاورمیانه
از اوایل قرن بیستم، آمریکا پس از پی بردن به ظرفیتهای نفتی خاورمیانه، چشم طمع به چپاول آنها داشت. با این حال، پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا عراق و کویت را اشغال کرد، و تا جنگ جهانی دوم بیشترین سود را از منابع آنها به دست آورد. آنها در خصوص اهمیت عربستان دچار اشتباه محاسباتی شدند و به دولت روزولت در آمریکا اجازه دادند در دهه 1930 امتیاز نفت این کشور را به دست آورد که در پی آن روابط نزدیک بین آن دو کشور آغاز شد.
رئیس جمهور آمریکا و پادشاه سعودی نیز در این خصوص به توافق رسیدند. آمریکا حفظ ثبات و امنیت پادشاهی عربستان سعودی را در ازای تامین پایدار نفت با قیمتهای ثابت و سپس بازگشت سودهای عظیم دلارهای نفتی عربستان به سرمایهگذاری در تجهیزات نظامی ایالات متحده تضمین نمود. پس از آن، این منطقه جایگاه ویژهای پیدا کرد، و با اجرای دکترین کارتر در راستای برکناری مهندسیشده شاه ایران در سال 1979، نیز اهمیت دوچندان یافت. کارتر در اینباره اعلام کرد: «تلاش هر نیروی خارجی برای به دست آوردن کنترل منطقه خلیج فارس به منزله تهدید و تعرض به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی میشود. همچنین با استفاده از تمامی ابزارهای لازم، از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد».
پس از 11 سپتامبر، دکترین بوش ادامه سیاست کارتر را در سطح جهانی و از طریق استراتژی امنیت ملی (NSS) در سال 2002 اعمال کرد، که این طرح بعداً در سال 2006 مورد تجدید نظر قرار گرفت و با شدت بیشتر دنبال گردید. منطقه آسیای مرکزی از جمله اهداف اصلی این استراتژی است و لابی قدرتمند اسرائیل نیز اطمینان مییابد که منافع واشنگتن و تل آویو در این خصوص در هماهنگی کامل تنظیم شوند.
کمپین طولانی مدت علیه ایران
کنفرانس ژانویه 2007 در هرتزلیا اسرائیل، از این جهت که به سیاسیترین رویداد این کشور تبدیل شد، قابل توجه بود. این کنفرانس از دو جهت با بقیه فرق داشت. در طی آن، چهل و دو تن از سیاستگذاران گذشته و حال آمریکا دعوت شدند و توجه به «هلال افراطگرایی شیعی» در کنار مناظرات و مباحثاتی که موضوع ایران و حزب الله را برجسته میکرد، مورد تاکید قرار گرفت.
شرکتکنندگان این کنفرانس مدعی بودند که ایران بیثباتی را در منطقه گسترش میدهد، به ساخت سلاحهای هستهای نزدیک است و از آنها علیه اسرائیل استفاده خواهد کرد. در مواردی دیگر مانند کنفرانس ژانویه 2008 ، اظهاراتی از سخنرانانی مانند ایهود باراک وجود دارد که میگوید: «تهدید هستهای ایران حیاتی است و ما نمیتوانیم ایرانی را که دارای ارتش قدرتمند هستهای باشد، بپذیریم». ژنرال «افرایم سنه» نیز افزود: «مشکل ما مشکل هستهای نیست، بلکه رژیم ایران است که دارای جاهطلبیهای امپریالیستی است. از اسرائیل نفرت دارد، قدرت نظامی آن در حال افزایش است و بودجه نامحدودی هم در اختیار دارد».
این لفاظیها ضمن نادیده گرفتن این حقایق مبرهن است که آیت الله خمینی توسعه سلاحهای هستهای را ممنوع اعلام کرد. مقامات امروز ایران نیز بارها تاکید کردهاند که تنها هدف توسعه هستهای کشور، موارد تجاری است و تهران هیچ تهدیدی برای اسرائیل یا هیچ کشور دیگری در منطقه یا خارج از منطقه ندارد.
تحلیل ادعای اسرائیل درباره ایران
از اوایل دهه 1990، اسرائیل برخلاف این حقایق واضح، ادعا میکند که ایران به دنبال سلاح هستهای است و باید با آن مقابله کرد. در سال 1994، هاآرتص در گزارشی اعلام کرد که اولویت اصلی اسرائیل، از بین بردن تهدید ایران جهت جلوگیری از تحقق آرزوهای منطقهای آن است، زیرا تهران در عرصه دستیابی به سلاحهای هستهای، موشکهای دوربرد و توانایی صدور تروریسم و انقلاب خود جهت براندازی رژیمهای سکولار عرب یک تهدید محسوب میشود. عراق که خود قبلاً تحت تحریم بود، اما اسرائیل هر دو کشور را به مثابه یک تهدید ترکیبی میدید که تضعیف یکی دیگری را تقویت میکرد. بنابراین هر دوی آنها باید در هم شکسته میشدند.
ادعای اینکه ایران یک تهدید هستهای است با واقعیتها مغایرت دارد. تهران سالها با تولید انرژی هستهای فاصله دارد. از طرفی محمد البرادعی، رئیس آژانس بینالمللی انرژی اتمی، هیچ مدرکی مبنی بر ساخت یا تلاش ایران برای ساخت سلاح هستهای را گزارش نکرده است. او همچنین در آگوست 2007 به مطبوعات گفت که «ایران آماده است تا راجع به تمام موضوعاتی که باعث ایجاد بحران در فرایند اعتمادسازی شده، گفتگو کند. این یک گام مهم است. دستورالعملهای روشنی وجود دارد و ایران نیز در اجرای آنها تعللی نداشته است. ایران لایق فرصتی برای اثبات حسن نیت اعلامشده خود میباشد».
ارزیابی واقعیتها و استراتژیهای منطقهای
آژانس همچنین گزارش داد که برنامه غنیسازی اورانیوم ایران کند شده، بسیار کمتر از ظرفیت خود عمل میکند و سوخت هستهای نیز در مقادیر قابل توجهی تولید نمیشود. فقط 1968 سانتریفیوژ مشغول به فعالیت بودند، صدها سانتریفیوژ دیگر در مراحل مختلف مونتاژ یا آزمایش بودند و سطح غنیسازی آنها بسیار کمتر از آنچه برای ساخت بمب هستهای نیاز است بود. علاوه بر این، در دسامبر 2007، برآوردهای دستگاههای اطلاعاتی ایالات متحده به این صورت بود که ایران برنامه تسلیحات هستهای خود را در سال 2003 متوقف کرده است و هیچ یک از این سلاحها را در زرادخانه خود ندارد.
دولت بوش و اسرائیل از پذیرفتن گزارش نهادهای اطلاعاتی آمریکا طفره رفتند و آژانس بینالمللی انرژی اتمی را هم محکوم کردند. آنها گزارشها را ترفند ایران برای خرید زمان خواندند و «هیچ بحثی هم از طرف اسرائیلیها درباره اینکه کدام کشور باید بعد از عراق هدف قرار گیرد در میان نبود». هدف منزوی ساختن ایران، پایان دادن به تهدید آن برای اسرائیل، اما اجتناب از اشتباه حمله و اشغال کشور دیگری در کنار عراق از کنترل خارجشده بود. انتخابهای دیگر ارجح بودند، از جمله: دامن زدن به درگیریهای داخلی، تحریک بیثباتی، حملات هوایی، و…
ایران؛ هدف شماره یک اسرائیل است!
انتشار مقالهای در آگوست 2007 با عنوان «بررسی جنگ با ایران: مبحثی در باب سلاحهای کشتار جمعی در خاورمیانه» بسیار نگرانکننده بود. دن پلش و مارتین بوچر دو کارشناس بریتانیایی که نویسندگان آن بودند، شواهدی از یک درگیری قریب الوقوع را تایید، اما تاریخ مشخصی ارائه نکردند. آنها اظهار داشتند که همه چیز در برنامهریزی برای توقف ایران بسیار دور به نظر میرسد. بنابر نظر آنها، پنتاگون برنامههایی برای حمله از نوع القاء شوک و وحشت به نحوی «گسترده، چند جبههای و با طیف کاملی از نیروها» اما بدون تهاجم زمینی را درنظر دارد. قصد آنها هدف قرار دادن 10,000 سایت محل استقرار بمبافکنها و موشکهای دوربرد، از بین بردن ظرفیتهای نظامی، سایتهای انرژی هستهای، زیرساختهای اقتصادی و سایر اهداف برای بیثباتسازی و سرنگونی رژیم یا کشاندن آن به یک «وضعیت ضعیف یا شکستخورده» بود.
واشنگتن همچنین سازمان ملل را برای اعمال تحریمها علیه ایران تحت فشار قرار داد. در ژوئیه 2006، شورای امنیت قطعنامه 1696 را به تصویب رساند که در آن از تهران خواسته شد تا برنامه غنیسازی اورانیوم خود را تا 31 اوت متوقف کند و در غیر این صورت تحریم میشود. پس از آن، قطعنامه 1737 سازمان ملل نیز در دسامبر 2006 با اشاره به برنامه هستهای ایران، تحریمهای محدودی را به علاوه تحریمهای بعدی پس از صدور قطعنامه 1747 سازمان ملل در ماه مارس اعمال کرد. در 22 ژانویه 2008، پنج عضو دائمی شورای امنیت در کنار آلمان با دور سوم تحریمها هم موافقت کردند. این نیز کمتر از آن چیزی بود که دولت بوش میخواست.
این موش و گربه بازیهای آنها همچنان ادامه دارد، و تهدید جنگ گستردهتر نیز، همچنان باقی است. جمهوری اسلامی همچنان هدف شماره یک اسرائیل است.
نقش ایالات متحده، اسرائیل و حزبالله در تحولات جنگ لبنان
در 12 ژوئیه 2006 دولت اولمرت غافلگیر شد. اسرائیل در یک اقدام تجاوزکارانه آشکار به لبنان حمله کرد. سپس معلوم شد که این جنگ از مدتها قبل برنامهریزی شده و واشنگتن از کم و کیف آن مطلع بود که برای شروع آن یک حادثه جزئی بهانهای شد. هدف اصلی حزب الله و طرح آن، حذف چیزی بود که معاون سابق وزیر امور خارجه آمریکا، ریچارد آرمیتاژ، زمانی آن را «تیم الف تروریسم بینالمللی» مینامید. او اینگونه حزب الله، عامل همیشگی عذاب و دردسر اسرائیل را که توانست با پایان دادن به اشغال 22 ساله ارتش اسرائیل در می2000، جنوب لبنان را آزاد کند، خطاب میکرد.
در تابستان 2006، لفاظیها درخصوص جنگ گستردهتر با ایران و سوریه شدیدتر شد. هر دو کشور متهم شدند که هزاران موشک برای «پاک کردن اسرائیل از روی نقشه» به حزبالله دادهاند و آنها هم برای انجام این کار بیرویه از این موشکها استفاده میکنند.
در واقع، حزب الله به عنوان یک جنبش آزادیبخش ملی پس از حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 تأسیس شد. همانطور که بیانیه مأموریت تشکیل آن اعلام کرده، حزب الله یک سازمان اسلامگرا (افراطی) یا تروریستی نیست. اساسنامه تاسیس آن، نامهای سرگشاده به همه مستضعفان لبنان و جهان است که اهداف خود را اینگونه بیان میکند: «بیرون راندن اشغالگران آمریکایی، فرانسوی و اسرائیلی از لبنان، شکست دادن جناح راست مسیحی مارونیت فالانژ متحد با اسرائیل، و اعطای آزادی به مردم در خصوص شکل حکومتی که مطلوب آنهاست. ما نمیخواهیم اسلام را بر کسی تحمیل کنیم. ما نمیخواهیم اسلام با زور، آنطور که امروز در مورد مارونیها وجود دارد، در لبنان حاکم شود.»
نقش حزبالله در معادلات سیاسی و نظامی لبنان
امروز حزب الله یک سازمان سیاسی و اجتماعی مشروع است که یک جناح نظامی نیز برای دفاع از خود دارد. این سازمان شامل (40٪ از کل) جمعیت شیعیان لبنان میشود و به دلیل راهاندازی شبکهای جامع از مدارس، امکانات بهداشتی و سایر خدمات اجتماعی که برای تمام نیازمندان، نه فقط شیعیان، در دسترس قرار دارد، مورد احترام همه مردم است. با این وجود، به طور ناعادلانهای ضدیهود خوانده شده و متهم به نابودی اسرائیل است. جالب است بدانید واشنگتن در سال 1997 آن را در فهرست سازمانهای تروریستی خارجی (FTO) قرار داد.
در تابستان 2006، حزب الله به تجاوزات اسرائیل به عنوان حق مشروع خود، پاسخ داد. این سازمان سایتهای نظامی، نه غیرنظامی رژیم صهیونیستی را با دقت نقطهزن هدف قرار داد، و ضمن وارد کردن شکستی مفتضحانه به اسرائیلیها ثابت کرد که نیروهای حزب الله، ایران و سوریه به اطلاعات مکانهایی دسترسی دارند که در صورت حمله با سلاحهای قویتر و با دقت بیشتری میتوانستند آنها را نابود کنند.
این تهدید برای رژیم صهیونیستی واقعی است، اما حزب الله تازه آسانترین تهدید اسرائیل محسوب میشود. همانطور که سیمور هرش هم در گزارش خود در اینباره آورد، تمام موشکهای حزب الله باید نابود شوند. در غیر این صورت، «درصورت حمله اولیه اسرائیل به ایران (یا سوریه)، حزب الله تل آویو و حیفا را بمباران میکند، و حتی موارد بیشتری نیز در خطر دسترسی آن قرار دارند».
نگرانیهای امنیتی اسرائیل و تاثیر جنگ بر معادلات لبنان
حمایت از دولت سینیوره لبنان در برابر یک حزب الله ضعیفشده و تثبیت کنترل ارتش در جنوب، از بخشهای کلیدی طرح آنها بود. علاوه بر این، با توجه به اهداف بالقوه ایران و سوریه، پنتاگون از اسرائیل خواست تا بمبهای سنگرشکن خود را آزمایش کند تا از قبل کارایی آنها را بیاموزد. قدرت حزب الله مهیبتر از حد انتظار بود، و بر قدرت ارتش اسرائیل چربید؛ رهبر آن، شیخ حسن نصرالله، قویتر از همیشه، و حمایت از او فراتر از پایگاه شیعی در جنوب لبنان است. ارتش اسرائیل در آن جنگ، متحمل شکستی تحقیرآمیز شد.
بنابر گزارش کوک، که در صورت پیروزی دولت اولمرت در آن جنگ، حمله هوایی به سوریه در برنامهریزی صهیونیستها بود، و رئیس جمهور بشار اسد نیز ظاهراً از این برنامه آگاه بود؛ در واقع یک منبع معتبر در واشنگتن این برنامه را فاش کرد، و رسانههای اسرائیلی اعلام کردند که دولت بوش میخواهد که اسرائیل به حملات خود ادامه دهد.
تحولات سیاسی در آمریکا و اسرائیل
مارس 2007 سخنانی جنجالی از سوی استاد دانشگاه عبری، مارتین ون کرولد، یک مورخ نظامی معتبر که از نزدیک با نحوه عملکرد و ویژگیهای ارتش اسرائیل آشناست، اظهار گردید. او نظر خود را در روزنامه یهودی فوروارد، اینگونه بیان کرد که سوریه قصد دارد حداکثر تا اکتبر 2008 به اسرائیل حمله کند. احتمالاً این حمله با سلاحهای شیمیایی انجام خواهد گرفت، اما او هیچ مدرکی برای ادعای خود ذکر نکرد.
او فقط گفت که دولت اسد «در روسیه در پی خرید تسلیحات بوده است». او مدعی بود که حمله پیشگیرانه اسرائیل به این ترتیب توجیه میگردد. جالب است بدانید شواهد معتبری وجود داشت که نشان میداد سوریه به دنبال راهحلی دیپلماتیک برای مسئله جولان است، حتی اقداماتی برای پیشبرد مذاکره انجام داده و دولت اولمرت هم معتقد است که اسد در قصد خود جدی است. مماشات با ایران و سوریه دیگر جزو گزینهها نبود، در راستای حذف «تهدید وحشتناک» آنها باید اقدامی صورت میگرفت، و خیلی مهم بود که هر دوی آنها نابود شوند.
اما زمانی که نوامبر 2006 فرا رسید، محبوبیت اولمرت بسیار کاهش یافته بود. یک نظرسنجی روزنامهای نشان داد که نتانیاهو در انتخابات جدید بهترین گزینه برای جایگزینی او خواهد بود. جمهوریخواهان آمریکا نیز به همان اندازه ضعیف شده بودند. انتخابات نوامبر 2006 کنگره پیامی قوی به همراه داشت: جنگ را پایان دهید و نیروهایمان را به خانه بازگردانید. برای اولین بار پس از 11 سپتامبر، تسلط نومحافظهکاران متزلزل بود، تنشها در دولت ظاهر شده و بنابراین تغییر جهت ممکن به نظر میرسید.
نفوذ سیاست بالکانیزاسیون در راستای تکهتکه کردن دولتها به واحدهای کوچک…
دولت احمدی نژاد و اسرائیل
«گروه مطالعاتی عراق» جیمز بیکر در دسامبر همان سال، پیشنهادی ارائه کرد. استدلال این سازمان این بود که نیروهای آمریکایی باید به تدریج از عراق خارج شوند، ایران و سوریه باید برای کمک در فرایند تثبیت «آنچه که آشکارا یک کشور شکستخورده بود» درگیر شوند و خطوط مقدم نبرد داخلی هم ترسیم شود. مشاوران کلیدی بوش همچنان مدعی بودند که ایران به دلیل تلاش برای ضربه زدن به نیروهای آمریکایی در عراق، مشکل اصلی است. این جریان، جنبش مقاومت شیعیان را تحریک، سنیهای این کشور را مسلح و نشان داد که مقابله با تهران مستلزم دخالت بیشتر آمریکاست، نه خروج از منطقه.
برای مدتی مشخص نبود که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. اما در نهایت دولت آمریکا موضع سختگیرانه خود را حفظ کرد و در اوایل سال 2007 افزایش 30,000 نیرو را اعلام کرد. آنها فشارها علیه ایران را تشدید و یک نیروی تهاجمی دریایی بزرگ را در منطقه مستقر کردند. در خلیج فارس نیز در همان زمان، رئیس جمهور احمدی نژاد به یک «هیتلر» دیگر تبدیل شده بود و به اشتباه از او نقل قول شد که او سعی دارد «اسرائیل را از روی نقشه محو کند». وی در واقع با اشاره به تصاحب نظامی، اشغال غیرقانونی قدس، استعمار سرزمینهای اشغالی و سرکوب مردم فلسطین گفت: «این رژیم اشغالگر قدس باید از صفحه روزگار محو شود. در نهایت این سیاستها شکست خواهد خورد و تحلیلگران محترم هم همین را میگویند».
احمدی نژاد البته هیچ اشارهای به یهودیان نکرد، فقط گفت که رژیم کنونی، یک دولت نژادپرست اسرائیلی است که غیریهودیان را به جایگاه درجه دوم یا بدتر از آن تنزل میدهد. صرف نظر از کلمات و معنای صحبتهایش، تمام حرکات و اظهار نظرات او برای اینکه اشتباهی از او سر بزند و علیهش مورد استفاده قرار بگیرد، تحت نظر است.
حزب الله محاسبات را بر هم میزند!
کوک در کتاب خود میپرسد که چرا اسرائیل و ایالات متحده «جنگ علیه تروریسم» را به قویترین کشور خاورمیانه، یعنی ایران گسترش دادند؟ زیرا این کشور قادر به کاهش بحران در عراق است؟ چرا باید «برخورد تمدنها» به یک نزاع شیعی و سنی تبدیل و خطر تشدید وضعیت بیثباتی درنظر گرفته شود؟ بسیاری از کشورهای خاورمیانه اکنون آمیزهای نامطلوب از جمعیت گروههای سنی و شیعه هستند، زیرا پس از جنگ جهانی اول در دولتهایی با مرزهای ساختگی ترکیب شدند. در اواخر سال 2006، درگیریهای داخلی عراق و لبنان را بیثبات کرد، رو به گسترش نهاد، و واشنگتن و تل آویو نیز بر هیزم آتش آن افزودند.
با رویارویی با ایران و سوریه، اوضاع ممکن است بدتر شود، اما استدلال کاخ سفید این است که این امر بر مقاومت متحدی که اشغال آن را هدف قرار میدهد، ارجحیت دارد. اسرائیل نیز همین دیدگاه را دارد و بدین ترتیب هر دو در پس جنگ تابستان 2006 لبنان قرار داشتند. در آغاز درگیری، امیدشان این بود که مسیحیان و سنیها را علیه حزب الله متحد کنند و جنگ داخلی فرقهای را که از سال 1975 تا 1990 این کشور را ویران کرده، تکرار کنند. اما در عوض، تمام ملت علیه اسرائیل متحد شدند و قدرت و موقعیت کلی حزب الله افزایش یافت؛ دقیقاً برعکس آنچه تل آویو برنامهریزی کرده بود.
پیروزی حماس در انتخابات و واکنش اسرائیل
همین راهبرد علیه فلسطینیهای ساکن سرزمینهای اشغالی هم اجرا شد، اما نتیجهای نداشت. پس از پیروزی حماس در انتخابات، اسرائیل از به رسمیت شناختن آن خودداری کرد و ایالات متحده آمریکا و غرب نیز در این خصوص با یکدیگر همراه شدند. تمام کمکهای خارجی به مناطق اشغالی قطع شد، تحریم اقتصادی و محدودیتهای ارسال کالا اعمال گردید و دولت قانونی در غزه تحت فشار شدید قرار گرفت. تشدید سرکوب همراه با تهاجمات و حملات مکرر ارتش اسرائیل دنبال شد و ایده این بود که درگیریهای داخلی در خیابانهای غزه را افزایش دهد.
این روند ماهها ادامه یافت، سپس زمانی که حماس بر فتح پیروز شد، فروکش کرد. این گروه، شبه نظامیان محمود عباس را که به شدت از سوی ایالات متحده و اسرائیل مسلح بودند و توسط محمد دحلان رهبری میشدند، را شکست داد. با وجود این شکست، اسرائیل به هدف دیرینه خود دست یافت. این رژیم، فلسطینیها را به دو اردوگاه رقیب در غزه و کرانه باختری تقسیم کرد و دولت غیرمنتخب محمود عباس را مشروع اعلام کرد و به رسمیت شناخت.
سیاست اسرائیل در مواجهه با سوریه
اسرائیل همین سرنوشت مشابه را برای سوریه هم در نظر دارد، اما از نظر کوک: «رمزگشایی از جامعه بسته آن دشوارتر است». با این وجود، کنگره «قانون پاسخگویی سوریه» را در اواخر سال 2003 برای توجیه حمله آینده آمریکا و یا اسرائیل به هر بهانهای که یافتن آن دشوار هم نیست، تصویب کرد. بنابر مادهای در این قانون در صورت تشخیص دست داشتن، دولت سوریه «مسئول هرگونه آسیب به نیروهای مسلح ائتلاف آمریکایی، ناتو و یا هر شهروند ایالات متحده در عراق است»، حتی بدون اینکه لازم باشد آن را اثبات کند. دولت سوریه، علیرغم شواهد واضحی که نشان میدهد به دنبال صلح با غرب و اسرائیل بوده است، اما مشخص است که هر کاری انجام دهد، از نظر صهیونیستها اهمیتی ندارد. آنها تنها در ازای حل و فصل مسائل دیرینه مربوط به بلندیهای جولان، و تسلیم این منطقه از سوی دولت سوریه، دست از سر آنها برخواهند داشت.
اسرائیل آمریکایی یا آمریکای اسرائیلی؟
بنابراین، کوک از خود میپرسد: «چه کسی سیاست خارجی آمریکا را کنترل میکند؟ آیا این سگ با توجه به قدرت اسرائیل در تأثیرگذاری بر سیاست داخلیش، دم خود را تکان میدهد یا برعکس؟». برخی، از جمله شخصیتهای برجستهای مانند نوام چامسکی ضمن ابراز این نظر که واشنگتن دارای دیدگاهی منسجم، قابل پیشبینی و یکپارچه در خصوص تامین منافع خود در خارج از کشور میباشد، معتقدند اسرائیل در راستای منافع آمریکا گام بر میدارد.
با این وجود، چگونه میتوان مورد عراق را توضیح داد، زیرا در آن مورد دولت آمریکا توصیه بسیاری از مشاوران سیاسی کلیدی، به علاوه شرکتهای بزرگ خود را رد کرد، و در عوض با یک «تغییر رژیم» ساده که در گذشته نیز بدون جنگ و اشغال به خوبی آن را اجرا کرده، اقدام به «براندازی کامل حکومت عراق» کرد. علاوه بر این، حمله به ایران نیز آشفتگی منطقهای، بیثباتی بیشتر، احتمال سرنگونی رژیمهای دیگر، افزایش درگیریها با عراق و هدف قرار دادن آمریکاییها، افزایش قیمت نفت، رکود احتمالی اقتصاد جهانی و عدم اطمینان از نتیجه مطلوب را به دنبال خواهد داشت.
نقش لابی صهیونیستی در سیاستهای آمریکا
چرا وقتی ایران سالها به دنبال گفتوگو بود، واشنگتن همواره درخواست آنها را رد میکرد. کوک در اینجا از نظرات دو اندیشمند و نظریهپرداز آمریکایی به نامهای جان میرشایمر و استفان والت استفاده میکند و ممکن است از آثار جیمز پتراس و کتاب بسیار مهم او با عنوان «قدرت اسرائیل در ایالات متحده» نیز بهره برده باشد. این نویسنده نظرات پتراس را عمیقاً بررسی کرده و از محتوای متقاعدکننده آن بسیار متاثر میشود. کتاب پتراس، عمق و ماهیت لابی صهیونیستی را در بالاترین سطوح حکومتی آمریکا، در تمامی بخشهای کنگره، اتاقهای بازرگانی، دانشگاه، روحانیون (به ویژه بنیادگرایان قدرتمند مسیحی) و رسانههای جمعی موشکافی و معرفی میکند.
این لابیها، به کسب حمایت کامل و بیقید و شرط از منافع اسرائیل که در اکثر مواقع پیگیری آن به چندین دهه قبل باز میگردد، میپردازند. جنگها شامل سرزمینهای اشغالی، علیه لبنان، خلیجفارس، عراق و همچنین تمام جنگهای اسرائیل از سال 1967 و چشمانداز درگیری آن با ایران و سوریه با وجود مخالفتهای شدید در داخل فضای سیاسی آمریکا نیز از جمله موارد پیگیری آنان است.
کوک دیدگاه خود را اینگونه بیان میکند و میگوید: «هم سگ و هم دم، یکدیگر را تکان میدهند» و این استراتژی اسرائیل در ایجاد وابستگی بین هر دو کشور برای کسب برتری، چه در منطقه خاورمیانه و چه خارج از آن است. او معتقد است که اسرائیل نومحافظهکاران در نظام آمریکا را متقاعد کرده که هر دو کشور اهداف مشترکی دارند. این راهبرد به این دلیل عملی شد که منافع ایالات متحده در دستیابی به سلطه جهانی و کنترل منابع نفت را هم در کانون توجه خود قرار داد.
از جنگ سرد تا تأمین منافع استراتژیک
در این خصوص همچنین باید مجموعهای از «روابط ویژه» طولانیمدت بین دو کشور که به چندین دهه قبل باز میگردد را هم در نظر گرفت. متن جلسات خصوصی کمیته روابط خارجی سنای آمریکا، قبل و بعد از جنگ 1967، آن را به خوبی آشکار میکند. آنها در اوایل توضیح میدهند که واشنگتن جایگاه ویژهای برای اسرائیل به عنوان یک متحد استراتژیک در بخش مهمی از جهان قائل است. گذشته از نفت، دولت جانسون اسرائیل را یک دارایی مفید در خلال جنگ سرد معرفی میکرد. آن هم در زمانی که روسیه روابط نزدیکی با کشورهای عرب منطقه داشت و در حال پیشروی بود.
جنگهای منطقهای اسرائیل همچنین برای مقابله با تهدید ملیگرایانهای که جمال عبدالناصر در مصر آن را نمایندگی میکرد، هم مفید بود. آنها کشورهای منطقه را به اردوگاههای آشتیناپذیر و کشورهای ضعیف خلیج فارس مانند سعودیها که به حمایت ایالات متحده نیاز دارند، رژیمهای قویتر در مصر، اردن و ایران شاهنشاهی و دولتهای منزوی مانند سوریه، لیبی، عراق و ایران پس از انقلاب، تقسیم کردند.
دکترین شارون و تصاحب منطقه خاورمیانه
کوک به بیان دیدگاه آریل شارون در تشکیل یک امپراتوری یهودی به عنوان ابرقدرت منطقهای در سخنرانی اوایل دهه 1980 او که هرگز ایراد نکرد، میپردازد. به نظر کوک، شارون به شدت از استراتژی سنتی اسرائیل که به دنبال صلح یا رویارویی مستقیم با همسایگان متخاصم بود، فاصله گرفت. تفکر جدید او گسترش نفوذ تل آویو به کل منطقه با دستیابی به برتری قاطع در عرصه کیفیت تسلیحاتی و تکنولوژیکی بود. نظرات شارون به عنوان یک ژنرال کارکشته برای بقیه رهبران صهیونیستی مورد احترام بود و بر افسران جوانی که بعداً به شهرت رسیدند و مانند ایهود باراک نخستوزیر شدند، تأثیر زیادی گذاشت. او معتقد بود که اسرائیل باید سیاستهای خود را بر بقیه تحمیل و سایر کشورهای منطقه را مجبور به تبعیت و در صورت نپذیرفتن آنها را مجازات کند.
«دکترین شارون»، همچنین منعکسکننده دیدگاههای مشاور امنیت ملی اسرائیل، ژنرال یوزی دایان و افرایم هالیوی، رئیس وقت موساد در دسامبر 2001 نیز بود. آنها 11 سپتامبر را «معجزه حنوکا» نامیدند؛ زیرا به اسرائیل فرصت به حاشیه راندن و مقابله با دشمنانش را داد. از این پس، همه عناصر «اسلامی» میتوانند به عنوان تهدیدی برای تمام حاکمان منطقه تلقی شوند. از نظر آنها مقابله با این تهدیدات بسیار مهم است، بنابراین پس از افغانستان و عراق، مقابله با ایران و سوریه «در اسرع وقت» در رتبههای بعدی قرار گرفتند. این دیدگاه از سوی «دیک چنی»، تحت عنوان «جنگ مادام العمر» نیز معرفی شده است.
نظریه یینون، رادیکالتر از شارون
در سال 1982، روزنامهنگار اسرائیلی و مشاور ارشد اسبق وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی، اودد یینون، نظریه رادیکالتری را مطرح کرد. او مانند شارون حامی تبدیل اسرائیل به یک قدرت منطقهای بعلاوه یک هدف جدید بود: تجزیه کشورهای عربی به گروههای قومی و اعتقادی که اسرائیل راحتتر میتوانست آنها را کنترل کند. مشابه «برخورد تمدنها» هانتینگتون، یینون پیشنهاد کرد که ما شاهد اتفاقات فاجعهباری، مانند «فروپاشی نظم جهانی» بودهایم. او ضمن شناسایی این تهدید بیان میکند که: «قدرت، ابعاد، دقت و کیفیت سلاحهای هستهای و غیرهستهای، بیشتر نقاط جهان را در چند سال آینده به نابودی خواهد کشاند». او معتقد بود که عصری از آشوب و نزاع پدید آمده که طی آن اسرائیل با ستیزهجویی فزاینده اعراب به چالش کشیده میشود.
راهحل او، نصب رهبران اقلیتهایی که حتی پس از استقلال اسمی هم به قدرتهای استعماری وابسته هستند، بود.
در لبنان تحت رهبری مارونیها، در سوریه تحت رهبری علویان و در اردن تحت حاکمیت پادشاهان هاشمی. یینون معتقد بود که این دولتها ضعیف هستند و با این اقدام کشورهای نفتخیز نیز میتوانند به راحتی منحل شوند و انجام این کار برای جابجایی اجباری فلسطینیها از سرزمینهایشان و در داخل اسرائیل بسیار مهم است. علاوه بر این، دستیابی به تسلط در زمینه انحلال و تجزیه کشورهای عربی بستگی به این داشت که خود اسرائیل غیرقابل چالش باشد و بتواند فرآیند پاکسازی قومی خود را تکمیل کند.
بازسازی خاورمیانه با طرح یینون
پس از انحلال شوروی، ارتش اسرائیل باید واشنگتن را متقاعد میکرد که میتواند در دنیای پس از جنگ سرد مفید باشد. حال آیا این رژیم نقش خود را به عنوان یک مجری قلدرمآب میبیند یا یک شریک منطقهای برای تضمین منافع و سلطه ایالات متحده و اسرائیل از طریق گسترش بینظمی و بیثباتی؟ در دهه 1990، دو نوع جدید از بازیگران سیاسی و شبه نظامی در خاورمیانه ظهور کردند؛ جهادیهای سنی به نام القاعده و عناصری مانند طالبان در افغانستان و مواردی مثل حزب الله در جنوب لبنان. این گروهها نشاندهنده چالشهای بزرگی هستند که به راحتی مرعوب نشده و کنار نمیکشند.
در این جهان جدید، تهدیدها در سطح خرده دولتها قرار میگیرند، بنابراین طرح یینون از این منظر جذاب بود: تشویق به اختلاف و خصومت در بین ملتها، بیثبات کردن آنها، و تجزیه آنها به کشورهای کوچک. قبایل و عناصر فرقهای میتوانند روبروی یکدیگر قرار گیرند و به اتحاد با گروههای غیر عرب و غیر مسلمان مانند مسیحیان، کردها و دروزیها بپردازند.
با این حال، یک مشکل باقی میماند؛ این احتمال وجود دارد که کشور دیگری در خاورمیانه سلاح هستهای تولید کند و سلطه اسرائیل را به چالش بکشد و نسبت به آن برتری یابد. با این وجود، اسرائیل اجرای «آشوبهای سازمانیافته» را در سراسر منطقه برنامهریزی کرده و نومحافظهکاران در آمریکا را متقاعد نمود که این طرح معقول است. آنها چارهای جز تایید نداشتند، مخالفان قدرتمند داخلی کشورهای رقیب، به همراه خود اسرائیل در حال بیثبات کردن منطقه هستند. البته هیچ نتیجه تضمینی وجود ندارد، و پیامدهای بعدی غیرقابل پیشبینی است، اما آنها همه احتمالات را در نظر میگیرند. از نظر آنها اگر همه چیز طبق برنامه پیش برود، دولت اسرائیل قادر است ایران و سوریه را از بین ببرد و به جمهوری ملی آنها پایان دهد. این همان چیزی است که سایر کشورها هم باید از آن بترسند.
مزیتهای دستور کار اسرائیل و آمریکا
کوک بیان میکند که چرا اسرائیل و واشنگتن با وجود خطرات این دستور کار را انتخاب کردند:
- با کنترل ایران و عراق میتوان تولیدات نفتی را افزایش داد و قیمتها را به حد مطلوبی رساند.
- رقبای اسرائیل از نظر اقتصادی و سیاسی، و فلسطینیان در سرزمینهای خود و در داخل اسرائیل نیز فلج خواهند شد.
- کشورهای خلیج فارس از جمله عربستان سعودی نیز ضعیف خواهند.
- مهار چین تنها با کنترل منبع اصلی نفت آن؛ همچنین ممکن است تجزیه این کشور به روشی که اتحاد جماهیر شوروی منحل شد، آسانتر شود.
- و اما روسیه، هدف بزرگ، پرمخاطره و با شانس موفقیت کم. پوتین در یک سخنرانی در ژوئن 2007 که زیاد مورد توجه قرار نگرفت، با هشدار نسبت به وخامت روابط آمریکا و روسیه پس از 11 سپتامبر اشاره میکند. از جمله سیاستهای دولت بوش که تهدیدآمیز بود و امنیت روسیه را به خطر انداخت.
- پایگاههای نظامی ایالات متحده روسیه را محاصره کردهاند.
- کشورهای شوروی سابق به عضویت ناتو درآمدند.
- موشکهای تهاجمی به بهانه دفاع موشکی در مرزهای روسیه نصب شده است.
- رژیمهای متحد روسیه در آسیای مرکزی به نفع واشنگتن سرنگون شدند.
- گروههای “طرفدار دموکراسی” صرب، اوکراین و گرجستان مورد حمایت ایالات متحده، بیثباتی سیاسی در مسکو را تحریک میکنند.
دو جبهه بینالمللی در مقابل یکدیگر
این اقدامات تندروهای روسیه را متقاعد کرد که آمریکا در حال برنامهریزی برای تغییر رژیم و تکه تکه کردن بیشتر فدراسیون روسیه است. چین نیز این موضوع را دریافته و میداند که ممکن است مورد بعدی باشد. هر دو این قدرت را دارند که در سازمانهای منطقهای و بینالمللی برای دفاع از خود متحد شوند و برای کنترل ذخایر عظیم آسیای مرکزی با ایالات متحده رقابت کنند. از جمله آن سازمانها، میتوان شبکه امنیت انرژی آسیا و مهمتر، سازمان همکاری شانگهای (SCO) را مثال زد. اقدامات سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و امنیتی به عنوان وزنهای در برابر ناتوی متجاوز تحت سلطه آمریکا، نیز به کار میروند. سایر قدرتهای منطقهای از جمله هند، ایران، و حتی کره جنوبی و ژاپن نیز با توجه به اینکه این بازی بزرگ در هزاره جدید در حال گسترش بوده، ممکن است به یک یا هر دوی این اتحادها بپیوندند.
در طرف دیگر، آمریکا و اسرائیل از سرزمینهای اشغالی، به عنوان آزمایشگاهی برای بررسی سیاستهای موردنظرشان در قبال کل منطقه استفاده میکنند. اسرائیل در زمان جنگ 1967 ایده اخراج فلسطینیها به اردن را به این دلیل مطرح کرد که از نظر آنها «اردن نیز بخشی از فلسطین است». تنها موضوع این بود که چگونه این کار را انجام دهند. در همان زمان، اسرائیل مدتها در نظر داشت که کشورهای عربی را به دولتهای کوچکتر متخاصم تجزیه کند و در اوایل دهه 1980، خبرنگار نظامی هاآرتص، زیو شیف، نوشت که منافع مهم اسرائیل با «انحلال عراق به چند کشور» و ایجاد یک دولت شیعه، یک دولت سنی و یک دولت جداییطلب کُرد، تامین میشود.
از آن زمان، اسرائیل این عمل را در سرزمینهای اشغالی، با آزمایش تاکتیکهای جنگ شهری، سلاحهای جدید و تکنیکهای کنترل جمعیت مختلف به اجرا رسانده است. مواردی از قبیل قابل اجرا یا غیرقابل اجرا بودن این تاکتیکها، فایده آنها برای کسبوکار و اقتصاد رژيم را در زمینه بازخوردهای داخلی بررسی و به تقویت آنها پرداخته است.
استراتژی عجیب اسرائیل در خاورمیانه
شرکتهای فناوری اسرائیل همواره در صنعت امنیت داخلی خود پیشگام بودهاند، و هنوز هم بر آن تسلط دارند، و این کشور را به رتبه اول فناوری در جهان و چهارمین صادرکننده بزرگ تسلیحات پس از ایالات متحده (بزرگترین)، روسیه و فرانسه تبدیل کرده است. وزارت امنیت داخلی ایالات متحده (DHS) یکی از بزرگترین مشتریان آنها در مورد حصارهای پیشرفته، پهپادهای بدون سرنشین، شناسههای بیومتریک، تجهیزات نظارتی تصویری و صوتی، مشخصات مسافران هوایی، سیستمهای بازجویی زندانیان، سیستمهای تصویربرداری حرارتی، سیستمهای امنیتی فیبر نوری، محصولات گاز اشکآور و سیستمهای اجکتور و موارد دیگر.
با ظرفیتهایی از این دست و درسهایی که از درون سرزمینهای اشغالی آموختهاند، اسرائیلیها معتقد هستند که باید مدل قدیمی نصب رهبران قدرتمند دستنشانده را کنار بگذارند. این رژيم هیچ چیزی حتی شبیه و نزدیک به یک «دیکتاتوری فلسطینی» که ممکن است ناسیونالیسم فلسطینی را ترویج و حاکمیت اسرائیل را به چالش بکشد، و طرحهای اشغالگرانه شهرکسازی را مختل کند را هم نمیخواهد. ادامه اقدامات آنها بستگی به تقسیم فلسطینیها، ضعیف نگهداشتن آنها، ناتوانیشان در مقاومت و اخراج آسان آنها از سرزمینی دارد که اسرائیل میخواهد در طرح اسرائیل بزرگ، که جنوب لبنان را هم در بر میگیرد، ادغام کند.
تحول استراتژی اسرائیل مقابل رهبری فلسطین
پس از جنگ 1967، اسرائیل از ظهور رهبران جدید فلسطینی جلوگیری، و سعی کرد با مشارکت رهبران خود یا حذف کسانی که ممکن بود به موانعی در مسیر آن تبدیل شوند، جمعیت فلسطینیان را مدیریت کند. تا سال 1981، شارون (به عنوان وزیر دفاع) این طرح را با عنوان «اتحادیههای روستایی» با استفاده از شبه نظامیان محلی «ساف»، اصلاح کرد. با این حال، زمانی که فلسطینیها علیه رهبران خود ذیل این طرح شورش کردند، این سیستم هم رها شد و اسرائیل رویکردهای جدید دیگری را امتحان کرد.
مهمترین آنها اخوان المسلمین (که ریشه در مصر داشت) بود که بعدها در اواخر دهه 1980 به حماس تبدیل شد. اسرائیل در آن زمان معتقد بود که عناصر سنتی اسلامی راحتتر از ناسیونالیستهای «ساف» مدیریت میشوند و بعداً میتوان موارد دیگری را به آنها آموزش داد، و بدین ترتیب یک آزمایش کاملاً جدید را تحت عنوان فرآیند اسلو آغاز کرد. این طرح به طور مخفیانه پس از جنگ خلیج فارس به تضعیف ساف پرداخت، و ضمن اینکه هیچ نتیجهای خاصی برای آن مشخص نکرد، از نظر زمانی فرصت داد، تا بتواند بدون اعطای هیچ امتیازی به اشغال سرزمینهای فلسطینی ادامه دهد. در این راستا فلسطینیها هم به نوبه خود مبارزه مسلحانه را کنار گذاشتند؛ همچنین حق موجودیت اسرائیل را هم به رسمیت شناختند. آنها موافقت کردند که مسائل عمده حلنشده را برای مذاکرات در باب وضعیت نهایی، نامشخص باقی بگذارند و در ازای آن چیزی هم دریافت نکردند.
از اتحادیههای روستایی تا طرح اسلو
یاسر عرفات و همفکرانش به آنچه میخواستند رسیدند؛ دریافت یک گذرنامه رایگان برای خروج از تونس، جایی که پس از جنگ 1982 لبنان در تبعید بودند. آنها باید به خانه برمیگشتند، رهبری مردم خود را بر عهده میگرفتند و مجری اوامر اسرائیل میشدند. جالب توجه است که کوک به یک واقعیت کمترشناختهشده نیز اشاره میکند. در واقع، بسیاری از مقامات بلندپایه امنیتی اسرائیل مخالف طرح اسلو بودهاند. آنها معتقد بودند که این طرح به عرفات یک «سکوی بینالمللی» برای تبلیغ و ترویج مقاومت فلسطینیان میدهد که ممکن است جایگاه اسرائیل را تضعیف کند.
تعجبی هم نداشت که پس از مرگ اسحاق رابین، روح اسلو هم از بین رفت، عرفات منزوی شد، و بخش اعظم انتفاضه دوم را به عنوان زندانی در رام الله گذراند و در نوامبر 2004 پس از آنکه توسط صهیونیستها مسموم شد (و شواهد مستدلی هم برای این ادعا موجود است)، در بیمارستانی در پاریس درگذشت. در همین حال، اسرائیل طرح اسلو را کنار گذاشت و رویکرد جدید دیگری را امتحان کرد؛ تقسیمبندی و جداسازی مناطق غزه و کرانه باختری برای سرکوب مقاومت سازمانیافته و انحلال آزادیخواهی فلسطینیان، که با اجرای ایستهای بازرسی و منع رفتوآمد شروع شد. سپس به جدایی اجباری، جابهجایی، آزار و اذیت عمدی، تصرف زمینها، تخریب خانهها، ایجاد جادههای فرعی، و افزایش خشونتهای مورد حمایت دولت تبدیل شد و اینگونه چهارمین ارتش قدرتمند جهان با جدیدترین تجهیزات نظامی خود را در مقابل غیرنظامیان بدون سلاح قرار داد.
استراتژی تفرقهافکنی بین گروههای فلسطینی
در همان زمان، اسرائیل محمود عباس را به جای دولت قانونی حماس انتخاب کرد. رهبران آن اعلام کردند تنها در صورتی اسرائیل را به رسمیت میشناسند که فلسطینیها نیز در ازای آن به رسمیت شناخته شوند. همچنین در داخل مرزهای قبل از 1967 یک کشور مستقل به آنها داده شود، و یا یک کشور مشخص با مرزهای مشخص برای همه شهروندان اسرائیلی معین گردد. البته اسرائیل از پذیرش این شرط امتناع کرده و به توسعه شهرکسازیهای خود در زمینهای مصادره شده ادامه میدهد.
علاوه بر این، با وجود جنبش فتح (تشکیلات خودگردان) عباس در کرانه باختری و حماس در غزه، اسرائیل به افزایش تفرقهافکنی و گسترش مبارزات داخلی آنها با یکدیگر برای کنترل بهتر، ادامه میدهد. این استراتژی برای به حاشیه راندن فلسطینیان است و اسرائیل اطمینان دارد برنامههایی که اکنون در حال پیادهسازی در سرزمینهای اشغالی است میتوانند به نحو مطلوب در سراسر منطقه خاورمیانه نیز اعمال شوند.
این طرح در ابتدا با رهبری نومحافظهکاران افراطی به رهبری دیک چنی تبدیل به استراتژی دولت بوش شد. آنها در تمام مدت میدانستند که حمله به عراق و اشغال آن، خشونت فرقهای را «در مقیاسی بیسابقه» به راه خواهد انداخت. کوک خاطرنشان میکند که این طرح از یک «گزارش راهبردی» در سال 1996 تحت عنوان «یک شکاف دقیق» که توسط نومحافظهکاران کلیدی حامی جنگ – دیوید وورمسر، ریچارد پرل و داگلاس فیث – نوشته شده بود، استخراج گردید.
تجزیه با استفاده از اختلافات مذهبی و قومی
آنها پیشبینی کردند که پس از سقوط صدام، سپهر سیاسی عراق میان فرماندهان نظامی، قبایل، طوایف، فرقهها و خانوادههای کلیدی تقسیم خواهد شد؛ زیرا رهبری سنی وحدت داخلی را تنها از طریق سرکوب دولتی حفظ کرده بود. بریتانیا نیز این موضوع را میدانست و در ماه مه 2007، کمیته اطلاعاتی سنای ایالات متحده طی گزارشی راجع به اسناد اطلاعاتی موجود در مورد هرجومرج پس از تهاجم هشدار داد. زیرا عراق از جمله کشورهای خاورمیانه با کمترین میزان انسجام و رقابتی سنگین میان اهل سنت، شیعیان و کردها است.
با این حال، این وضعیت کاملاً با نوع اشغالی که مدنظر واشنگتن است، مطابقت دارد؛ به علاوه «جنگ علیه تروریسم» را هم توجیه میکند. همچنین همه چیز را برای راهحل نهایی مطلوب اسرائیل، یعنی تقسیم کشور به سه کشور کوچکتر: یک دولت کرد در شمال، شیعیان در جنوب، و سنیها در میانه آنها، فراهم میکند.
با این حال، اجرای آن آسان نخواهد بود، زیرا بزرگترین شهرهای عراق دارای جمعیتی مختلط هستند. به همین دلیل است که پنتاگون قصد دارد به محصور کردن محلهها با سنگرها و دیوارها و همچنین اعطای شناسههای ویژه برای ورود افراد به سبک آنچه اسرائیل در مناطق اشغالی اعمال کرده، بپردازد. اسرائیل همین برنامه را برای لبنان هم دارد؛ جایی که شیعیان با وجود جمعیت زیاد، تحت سیستم تقسیمبندی «مذهبی» این کشور به حاشیه رانده شدهاند. بر اساس این سیستم، مناصب دولتی بر اساس مرزهای مذهبی اختصاص داده میشود، به اقلیتهای مسیحی و سنی حجم زیادی از قدرت داده شده. اما باز هم این حزب الله است که با وجود مسائلی که تاکنون حل نشدهاند، دولت طرفدار غرب در این کشور را به چالش میکشد.
نقاشی واشنگتن برای لبنان و ایران
پس از جنگ 2006، حزبالله قویتر شد؛ واشنگتن از دولت سینیورا حمایت کرده و به تقویت و ترویج «انقلاب سرو» مانند انقلابهای رنگی دیگر از جمله انقلاب «نارنجی» و «رز» که با موفقیت در اوکراین و گرجستان طراحی و اجرا شدند هم پرداخت. ترور و انفجار خودروهای بمبگذاریشده بخشی از این طرح است، آنها بدون هیچ مدرکی، این انفجارها را به سوریه نسبت میدهند. اما مقصر آن موساد است که سابقه طولانی در مهندسی این نوع خشونتها در منطقه دارد. کوک به نقل از فرد برتون، کارشناس سابق مبارزه با تروریسم از آمریکا، میگوید: فناوری مورد استفاده در ترورهای اخیر لبنان تنها در دسترس چند کشور است: ایالات متحده، اسرائیل، بریتانیا، فرانسه و روسیه.
پنتاگون و سیا نیز ماههاست در طرحی موسوم به «عملیات سیاه» در ایران فعال هستند و بر کسی هم پوشیده نیست که چرا؟ مانند عراق، لبنان و فلسطین، آنها با ایجاد تنشهای قومی در سراسر کشور، ترویج اغتشاش و درگیری امیدوارند که بتوانند دولت و نظام ایران را هم بیثبات کنند. به علاوه این کشور را مجبور به انجام اشتباهی کنند که واشنگتن بتواند به سرعت از آن در جهت اهداف خود استفاده کند. یک منبع آگاه از پنتاگون به سیمور هرش گفته است که عوامل آنها با آذریها در شمال، بلوچها در جنوب شرقی، کردها در شمال شرق و نیروهای ویژه خود در داخل ایران نیز کار میکنند. تمام اقدامات در راستای تحریک و تفرقهافکنی داخلی در حال انجام است و ایران هم از این واقعیت آگاه است.
بازنگری در استراتژیهای استعماری و خاورمیانه جدید
این یک نسخه جدید از طرح استعماری قدیمی «تفرقه بینداز و حکومت کن» است که تاکنون ناکارآمد بوده و رهبر حزب الله، سید حسن نصرالله، نیز از کم و کیف ماجرا باخبر است. او میگوید اسرائیل و واشنگتن میخواهند عراق، ایران، لبنان و سوریه را تجزیه کنند. اگر او درست گفته باشد، که احتمالاً هم همین است، به این معنی میباشد که در این نظریه، روش مورد استفاده قدرتهای استعماری پس از جنگ جهانی اول در تثبیت حکومتهایشان تغییر کرده و کوک این مسئله را به چالش میکشد. او معتقد است که کارکرد این طرح، غیرمحتمل و تاحدودی خیالی است؛ اگرچه اجرای آن در یوگسلاوی موفق بوده، اما جهان عرب متفاوت است.
او کتاب خود را اینگونه به پایان میرساند که نسلی از سیاستگذاران در واشنگتن اسیر این فکر بودهاند که بتوانند خاورمیانه را با «گسترش بیثباتی و درگیریهای اجتماعی» مطابق اهداف خود بازسازی کنند. در عوض، کوک اینگونه نتیجهگیری میکند که شکل جدیدی از اتحادهای سیاسی، مذهبی و اجتماعی در سراسر منطقه درحال شکلگیری است. اگر واشنگتن اهداف برنامه «جنگ علیه تروریسم» خود را دنبال کند، در نهایت در چرخه «جنگ بیپایانی» بدون کسب هرگونه پیروزی گرفتار میشود.
تحمیل شروط عجیب به مردم فلسطین در قبال دادن حقوق طبیعی یک انسان به آنها…
بدون دیدگاه